.....ند یده عاشقت شدم

لطفا تا نظر ندادید خارج نشوید

.....ند یده عاشقت شدم

لطفا تا نظر ندادید خارج نشوید

من دیگه خسته شدم - بسه دیگه چشام بارونیه

بسه دلم تا کی فضایه غصه رو مهمونیه

من دیگه بسه برام تحمل این همه غم

بسه جنگ بی ثمر -برای هر زیاد و کم

واسه عشق های تو خالی

ساده مردن واسه چی

..

..

همه حرف خوب می زنند

اما کی خوب این وسط

بد و خوبش به شما

ما که رسیدیم تهه خط

 

قربونت برم خدا

چقدر غریبی رو زمین

آره دنیا ما نخواستیم

دلو با خودت ببر

نمی خوام دربه دره پیچ و خم این جاده شم

واسه آتیش همه به هیزم آماده شم........

..

...

وایسا دنیا

وایسا دنیا.....

خدایا!!!

به داده ها-نداده هاو گرفتارهایت شکر

که داده هایت -نعمت

نداده هایت-حکمت

و گرفته هایت - امتحان است.

خدایا خیلی خسته ام

خسته ام از زندگی

کی میشه منو راحت کنی از این زندگی

کی میشه

وقتی برآیی

وقتى به‏سان خورشید از گوشه‏اى بر آیى

روشن شود جهانى وقتى که تو بیایى

ماندم در انتظارت، اى کوکب هدایت

بنما جمال خود را اى آیت خدایى

اى آفتاب هستى! اى شور عشق و مستى!

بازآ بخوان کلامى زآن معجز الهى

اى دیده‏ها به راهت! اى قائم هدایت!

تا کى کنم حکایت شرح غم جدایى

گر من تو را نبینم، روییدنم نباشد

بنما جمال خود را اى مظهر رهایى!

پیش رخ چو ماهت خورشید سجده آرد

اى آیت الهى! اى پرتو خدایى!

لب تشنگان نوریم هر لحظه ما، نگارا

برهان ز ما عطش را اى قائم رهایى

یوسف مصر

بگذشت دور یوسف و دوران حُسن توست

هر مصر دل که هست به فرمان حسن توست

بسیار سر به کنگره عشق بسته‏اند

آن ‏جا که طاق بندى ایوان حسن توست

فرمان ناز ده، که در اقصاى ملک عشق

پروانه‏اى که هست ز دیوان حسن توست

زنجیر غم به گردن جان مى‏نهد هنوز

آن مو که سلسله جنبان حسن توست

دانم که تا به دامن آخر زمان کند

دست نیاز من که به دامان حسن توست

تقصیر در کرشمه (وحشى) نواز نیست

هر چند دون مرتبه شأن حسن توست

 

رمز تشرفات هفتگی پیرمرد قفل ساز به محضر امام زمان علیه السلام

در آرزوی دیدار

مردی از دانشمندان در آرزوی زیارت حضرت بقیت الله علیه السلام بود و از عدم توفیق رنج می برد. مدت ها ریاضت کشید و در مقام طلب بود.

در نجف اشرف میان طلاب و فضلای آستان علوی، معروف است که هر کس بدون وقفه چهل شب چهارشنبه توفیق پیدا کند که به مسجد سهله برود و نماز مغرب و عشای خود را در آن جا به جا آورد، سعادت تشرف به محضر امام زمان علیه السلام را خواهد یافت. مدت ها در این باب کوشش کرد و اثری از مقصود ندید.سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و به عمل ریاضت در مقام کسب و طلب بر آمد . چله ها نشست و ریاضت ها کشید و اثری ندید. ولی به حکم آن که شب ها بیدار مانده و در سحر ها ناله ها داشت، صفا و نورانیتی پیدا کرد و برخی از اوقات برقی نمایان می گشت و بارقه عنایت بدرقه راه وی می شد . حالت خلسه و جذبه ای به او دست می داد حقایقی می دید و دقایقی می شنید.

در یکی از این حالات او را گفتند:«شرفیابی تو خدمت امام زمان علیه السلام میسر نخواهد شد، مگر آن که به فلان شهر سفر کنی».

 

در بازار آهنگران

.... شوق وصال ، مشکلات سفر را آسان نمود. چندین روز طول کشید تا بدان شهر رسید و در آن جا نیز به ریاضت مشغول گردید. روز سی و هفتم به او گفتند :«الان حضرت بقیت الله علیه السلام در بازار آهنگران ، در دکان پیرمردی قفل ساز نشسته است، هم اکنون به محضرش شرفیاب شو!»

بنا بر آنچه در عالم خلسه دیده بود، راه را طی کرد و به وقتی در آن دکان رسید ، دید حضرت امام عصر علیه السلام آن جا نشسته اند و با پیرمرد گرم گفت و گو هستند.

و اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند طالب دیدار:

... به ساحت حضرتش سلام دادم . جواب فرمود و به من اشاره کردند که اکنون ساکت باش و تماشا کن!

در آن حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود و قد و خمیده ای داشت ، عصا زنان وارد مغازه شد و قفلی را نشان داد و گفت:«آیا ممکن است برای خدا این قفل را 3 ریال از من خریداری کنید، که من به 3 ریال پول احتیاج دارم».

پیرمرد قفل ساز ، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است، گفت :«مادر،چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را تضییع کنم، این قفل تو اکنون 8 ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم منفعت ببرم به 7 ریال خریداری می کنم، زیرا در این معامله بیش از یک ریال منفعت بردن بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی ، من 7 ریال می خرم و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن 8 ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم یک ریال ارزان تر خریداری می کنم».

شاید پیرزن باور نمی کرد که پیرمرد قفل ساز جدی می گوید . ناراحت شده بود که من خودم می گویم 3 ریال، هیچ کس به این مبلغ راضی نمی شود، آن وقت تو می گویی 7 ریال می خرم .

  ....سرانجام پیرمرد قفل ساز 7 ریال به آن زن داد و قفل را خرید!

من به سراغ او می آیم!

چون پیر زن بازگشت، امام علیه السلام خطاب به من فرمود:

اینک دیدی و سیر را تماشا کردی!

این گونه باشید تا ما به سراغ شما بیایم، چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی نمی بخشد، ریاضت کشیدن وسفر رفتن احتیاج نیست،عمل نشان دهید و مسلمان باشید تا من بتوانم شما را یاری کنم.

از همه ی این شهر من این پیرمرد را انتخاب کرده ام؛ زیرا او دین دارد و خدا را می شناسد .

این همه امتحانی که داد: از اول بازار این پیرزن عرض حاجت کرد، امام چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس ، حتی سه ریال نیز خریداری نکرد، در حالی که این پیرمرد به 7 ریال خرید.

هفته ای بر او نمی گذرد ، مگر آن که من به سرغش می آیم و از او تفقد می نمایم.1

 

نزدیک تر از قلب منی با من مهجور

دوری ز من است و ز تو ما را گله ای نیست

 

جمعه ی موعود

 دست تو باز می کند ،پنجره های بسته را

هم تو سلام می کنی ، رهگذران خسته را

دوباره پاک کردم و ، به روی رف گذاشتم

آینه قدیمی غبار غم شکسته را

پنجره بی قرار تو ، کوچه در انتظار تو

تا که کند نثار تو ، لاله ی دسته دسته را

شب به سحر رسانده ام ، دیده به ره نشانده ام

گوش به زنگ مانده ام ، جمعه ی عهد بسته ام

این دل صاف کم کمک ، شده ست سطحی از ترک

 آه شکسته تر مخواه آینه ی شکسته را

سلام امام

سلام امام زمانم

میدونم که خیلی دیر اومدم

ولی در تعجبم

همین دیشب بود ازتون خواستم به من توفیق نوشتن وبلاگم بدین.

و امروز مینویسم     از خوبیهات     از محبتهات       از گوش شنواتون

برای میلادتون آستینا رو بالا زدیم و هر چی تو چنته داشتیم ریختیم وسط.

امام زمان اومدم ازت تشکر کنم بابت اون لحظه ای که صدات کردم ازت کمک خواستم

گفتم کمکم کن این متن حفظ کنم .وقتی قبول کردم اون متن حفظ کنم مطمئن بودم

که از پسش برنمیام اما نترسیدم نلرزیدم. پشتم به شما قرص و محکم بود.

 میدونستم ازتون کمک بخوام دستم میگیرین و حالا اومدم بگم : ممنونم.

اومدم به آقای امیر حسین خان که الآن نظرشون دیدم بگم:

سخت در اشتباهی . تو عنایت از کی میخوای؟

یعنی تو شک داری که بهت عنایت دارن یا نه؟

بیا و تو عنایت کن .بهشون سلام بده اگه جواب سلامت نشنیدی دیگه سلام نده.

من خودم گنهکارم . از روی تجربه خودم میگم . امام زمان با گنه کاران هم رابطه برقرار

 میکنن. فقط از ته قلب باید ازش بخوای.یه خورده بیشتر از قبل صداش بزن.

اللهم عجل لولیک الفرج

نیایش

خداوندا

 

به من آرامشــی ده تا بپذیــرم آن چه را نمـی توانم تغییر دهم.

 

شــجاعتــی ده تا تغییر دهــم آنچــه را مــی توانم تغییر دهــم.

 

بینشی ده تا تفاوت این دورا بدانم وفهمی ده تا توقع نداشـته

 

باشم، دنیا ومردم آن مطابق میل من رفتار کنند.

معذوریم

به دلیل اینکه این وبلاگ متعلق به امام زمان (عج)است

ازنوشتن طنز ، جوک،و...... معذوریم

                 مدیر وبلاگ سید محمد مهدی حسینی

 

دوستت دارم.....

دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو

احتیاج!!

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با

تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا

بیش از امروز دوستت خواهم داشت

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر

ناودانهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود

و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس

نکنم

چه زیباست بخاطر تو زیستن

یوسف

یابن الحسن روحی فدا

 

  متی ترانا وتراناک

 

 

امام زمان ،جانم فدای شما

 

چه زمانی است شما ،ماراوما ،شماراببینیم

 

جان جهان

جان جهان1

 

بتو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا

جز تو ای جان جهان دادرسی نیست مرا

عاشق روی توام ای گل بی مثل و مثال  

 بخدا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا

با تو هستم ز تو هرگز نشدم دور، ولی    

  چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا

پرده از روی بینداز بجان تو قسم        

 غیر دیدار رُخت ملتمسی نیست مرا

گر نباشی برم ای پردگی هر جایی  

   ارزش قُدس چئ بال مگسی نیست مرا

مده از جنت و از حور و قصورم خبری

جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا

 

منتظرم(۱)

منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفس‏هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه‏هاى انتظار، نیازشان را از لابه‏لاى نفس‏هاى حیران خود بازگو مى‏کنند. شقایق‏ها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. کسى که آیینه‏هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک‏هاى ارغوانى‏ را از کوچه‏هاى پریشانى نجات دهد. کوچه‏ها چشم به راهند! کوچه‏ها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدم‏هایى هستند که زخم‏هاى بى ‏رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند.  کوچه‏ها منتظر چشمان باران ‏زایى هستند که با قدم‏هایش جان مردم را به شبنم اشک‏ها بشوید. جاده‏ها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند. منتظر قدم‏هایى که تن مرده کوچه‏ها را زنده مى‏کند.

همه هست آرزویم ۱

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!

به کسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!

به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم

شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مویه، مویى

همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى!

چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟

چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویى؟

شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

 

روز و شب را همچو خود مجنون کنم

روز و شب را همچو خود مجنون کنم

در هوایت بی‏قرارم روز و شب

 

سر ز پایت برندارم روز و شب

 

روز و شب را همچو خود مجنون کنم

 

روز و شب را کی گذارم روز و شب؟

 

جان و دل از عاشقان می‏خواستند

 

جان و دل را می‏سپارم روز و شب

 

تا نیابم آن چه در مغز منست

 

یک زمانی سر نخارم روز و شب

 

تا که عشقت مطربی آغاز کرد

 

گاه چنگم گه تارم روز و شب

 

می‏زنی تو زخمه و بر می‏رود

 

تا به گردون زیر و زارم روز و شب

 

ساقیی کردی بشر را چل صبوح

 

ز آن خمیر اندر خمارم روز و شب

 

ای مهار عاشقان در دست تو

 

در میان این قطارم روز و شب

 

می‏کشم مستانه بارت بی‏خبر

 

همچو اشتر زیر بارم روز و شب

 

تا نگشایی به قندت روزه‏ام

 

تا قیامت روزه دارم روز و شب

 

چون ز خوان فضل روزه بشکنم

 

عید باشد روزگارم روز و شب

 

جان روز و جان شب ای جان تو

 

انتظارم، انتظارم روز و شب

 

تا به سالی نیستم موقوف عید

 

با مه تو عیدوارم روز و شب

 

ز آن شبی که وعده کردی روز وصل

 

روز و شب را می‏شمارم روز و شب

 

بس که کشت مهر جانم تشنه است

 

ز ابر دیده اشک بارم روز و شب

 

 

الهی....

الهی! دلی ده که در شکر تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم:

الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.

الهی! نگاهدار تا پشیمان نشویم و به راه آر که سرگردان نشویم.

الهی! تو بساز که دیگران ندانند و تو نواز که دیگران نتوانند.

بگشای دری که در گشاینده تویی       بنمای رهی که ره نماینده تویی

من دست به هیچ دستگیری ندهم       کایشان همه فانی‌اند و پاینده تویی

الهی! اگر یک بار بگویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.

الهی! چون به تو نگریم پادشاهیم تاج بر سر، و چون به خود نگریم خاکیم بلکه از خاک کمتر.