جمعه ی موعود
دست تو باز می کند ،پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی ، رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و ، به روی رف گذاشتم
آینه قدیمی غبار غم شکسته را
پنجره بی قرار تو ، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو ، لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام ، دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام ، جمعه ی عهد بسته ام
این دل صاف کم کمک ، شده ست سطحی از ترک
آه شکسته تر مخواه آینه ی شکسته را