سلام امام زمانم
میدونم که خیلی دیر اومدم
ولی در تعجبم
همین دیشب بود ازتون خواستم به من توفیق نوشتن وبلاگم بدین.
و امروز مینویسم از خوبیهات از محبتهات از گوش شنواتون
برای میلادتون آستینا رو بالا زدیم و هر چی تو چنته داشتیم ریختیم وسط.
امام زمان اومدم ازت تشکر کنم بابت اون لحظه ای که صدات کردم ازت کمک خواستم
گفتم کمکم کن این متن حفظ کنم .وقتی قبول کردم اون متن حفظ کنم مطمئن بودم
که از پسش برنمیام اما نترسیدم نلرزیدم. پشتم به شما قرص و محکم بود.
میدونستم ازتون کمک بخوام دستم میگیرین و حالا اومدم بگم : ممنونم.
اومدم به آقای امیر حسین خان که الآن نظرشون دیدم بگم:
سخت در اشتباهی . تو عنایت از کی میخوای؟
یعنی تو شک داری که بهت عنایت دارن یا نه؟
بیا و تو عنایت کن .بهشون سلام بده اگه جواب سلامت نشنیدی دیگه سلام نده.
من خودم گنهکارم . از روی تجربه خودم میگم . امام زمان با گنه کاران هم رابطه برقرار
میکنن. فقط از ته قلب باید ازش بخوای.یه خورده بیشتر از قبل صداش بزن.
اللهم عجل لولیک الفرج
خداوندا
به من آرامشــی ده تا بپذیــرم آن چه را نمـی توانم تغییر دهم.
شــجاعتــی ده تا تغییر دهــم آنچــه را مــی توانم تغییر دهــم.
بینشی ده تا تفاوت این دورا بدانم وفهمی ده تا توقع نداشـته
باشم، دنیا ومردم آن مطابق میل من رفتار کنند.
به دلیل اینکه این وبلاگ متعلق به امام زمان (عج)است
ازنوشتن طنز ، جوک،و...... معذوریم
مدیر وبلاگ سید محمد مهدی حسینی
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو
احتیاج!!
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با
تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا
بیش از امروز دوستت خواهم داشت
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر
ناودانهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود
و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس
نکنم
چه زیباست بخاطر تو زیستن
یابن الحسن روحی فدا
متی ترانا وتراناک
امام زمان ،جانم فدای شما
چه زمانی است شما ،ماراوما ،شماراببینیم
جان جهان1
بتو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا
جز تو ای جان جهان دادرسی نیست مرا
عاشق روی توام ای گل بی مثل و مثال
بخدا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
با تو هستم ز تو هرگز نشدم دور، ولی
چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا
پرده از روی بینداز بجان تو قسم
غیر دیدار رُخت ملتمسی نیست مرا
گر نباشی برم ای پردگی هر جایی
ارزش قُدس چئ بال مگسی نیست مرا
مده از جنت و از حور و قصورم خبری
جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا
منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى از نژاد نفسهاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظههاى انتظار، نیازشان را از لابهلاى نفسهاى حیران خود بازگو مىکنند. شقایقها منتظرند! منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد. کسى که آیینههاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشکهاى ارغوانى را از کوچههاى پریشانى نجات دهد. کوچهها چشم به راهند! کوچهها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدمهایى هستند که زخمهاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند. کوچهها منتظر چشمان باران زایى هستند که با قدمهایش جان مردم را به شبنم اشکها بشوید. جادهها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند. منتظر قدمهایى که تن مرده کوچهها را زنده مىکند.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!
به کسى جمال خود را ننمودهیى و بینم
همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله، نالى، شدهام ز مویه، مویى
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى!
چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویى؟
شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
ز آن خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا نگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم، انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
ز آن شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب
الهی! دلی ده که در شکر تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم:
الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی! نگاهدار تا پشیمان نشویم و به راه آر که سرگردان نشویم.
الهی! تو بساز که دیگران ندانند و تو نواز که دیگران نتوانند.
بگشای دری که در گشاینده تویی بنمای رهی که ره نماینده تویی
من دست به هیچ دستگیری ندهم کایشان همه فانیاند و پاینده تویی
الهی! اگر یک بار بگویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.
الهی! چون به تو نگریم پادشاهیم تاج بر سر، و چون به خود نگریم خاکیم بلکه از خاک کمتر.
خدایا
من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خود نداری
هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گامهای تو را برای من بیاورد، گامهای استوار و دستهای سبزت را. اگر بیایی، چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد. تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد. تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. صدای تو، بغض فضا را می شکافد. فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند. تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:" به نام خدای امیدها"!
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است. تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد. دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است. تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد. تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد... تو می آیی ای پسر فاطمه ، یوسف زهرا یا مهدی. به امید آن روز!
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی
هوای خویش را بر گلویم سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را
ابا صالح دلــــم سامان نـــدارد
مگر هجر تــو را پایـــان نـــدارد
ابا صالـــح بیـــا دردم دوا کــن
مرا از دیدنـــت حاجــت روا کن
ابا صالح مـــرا با روسیــــاهی
به خود راهم بده با یک نگاهی
ابا صالح فقیــــرم من فقیـــرم
بده دستی که دامانت بگیـــرم
ابا صالح تو خوبی مـن بدم بــد
مرا از درگهــــت ردم مکــن رد
اباصالح چه خوش زیبنده باشد
کـه تو لعل لبت پر خنـده باشد
ابا صالح عزیـــــز آل یاسیـــــن
بیا درجمع ما یک لحظه بنشین
زیبا ترین
زیباترین شروع:بسم الله الرحمن الرحیم
زیباترین معشوق:الله
زیباترین آواز:اذان
زیباترین عمل:عبادت
زیباترین لباس:احرام
زیباترین زمین:کربلا
زیباترین شب:قدر
زیباترین روز:جمعه
زیباترین حرف:حق
زیباترین سرمایه:سلامتی